نگاهم را بخوان.
می دانم!
به دلم افتاده.
من را ، از هر طرف
که بخوانی ام!
نامم بن بستیس، بر دیواری بلند
من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابی،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خیس میکند!
و بر حیات خانه ی ، حیاط زندگی اش پهن
می کند!
به فال نیک گیرم.
برایـم،
به دروغ
پایت را میکشی
وسط ، تمام بازی های کودکانه.
معـرکه میگیری
و چه کودکـانه، هربار
بیشتــر بـاور میکنـم ،
لباسهای خیست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
پاره ای از من.
همواره در حسرت گرما.
و محروم از آن.
پاره ای از من.
همساز با سپیده ی بردمیده
و همواره اسیر سایه های رویا
پاره ای از من.
سرشار از پر پرواز.
و گم کرده سهم خود از آبی آسمان.
پاره ای از من.
من واقعی ام، با چشمان یک کودک.
همراه پرندگان مهاجر، گریزان در دوردست ها.
درباره این سایت